83 منتخب سایت

شاهزاده‌ای با نقشه آزادی و برنامه ساواک

جدال دیدگاه‌ها

نگاهی به فراخوانهای رضا پهلوی | در روزگار فروپاشی‌ افسانه‌ها، افسانه‌ سلطنت در توهم بازگشت به قدرت سیاسی با آرایش تازه‌ای به میدان آمده است. رضا پهلوی، با کت‌وشلوار آبی و سنجاق نقشه ایران و پرچم شیر و خورشید، بروزرسانی‌شده‌ای از همان تاج‌وتخت پوسیده را به‌نام "آزادی" عرضه می‌کند. 

می‌گوید: "امیدوارم هنرمندان بدون سانسور فیلم بسازند"، "کارگران باید بتوانند آزادانه سازمان‌یابی کنند". "بیائید به کامیون‌داران همبستگی نشان دهیم"... چقدر نجیبانه! شاهزاده‌ای در قصرهای تبعیدی خود، با صدای لرزان پدر تاجدارش در گوش، از "آزادی" و "همبستگی" دم می‌زند.اما مگر آزادی را می‌توان از کسی آموخت که وارث حکومت چماق و ساواک است؟ کسی که نام خانوادگی‌اش با شکنجه‌گاه‌های قزل‌قلعه، اوین و ساواک، و سرکوب سیستماتیک هر گونه اعتراضی گره خورده؟ کیست که نداند حتی گربه هم برای رضای خدا موش نمی‌گیرد!

اما در روزگار پدرش، اگر همین کامیون‌داران اعتصاب می‌کردند، پاسخ‌شان نه اعلام همبستگی، که صف گلوله و پرونده ساواک بود؛ و تاریخ نشان داده است که چرخ کامیون، اگر بی‌اجازه حاکمیت سرمایه بچرخد، چرخ دنده سرکوب به حرکت درمی‌آید.

و یا اگر جعفر پناهی در دوران اعلیحضرت از ساواک و زندان فیلم می‌ساخت، به جای شرکت در جشنواره کن، مستقیما به اوین دعوت می‌شد.فیلمش هرگز پخش نمی‌شد - اما صدای ناله‌اش شاید از اتاق بازجویی و سلولهای انفرادی بگوش می‌رسید.

سلطنت‌طلبی، دون شأن مردم است

سلطنت‌طلبی، پیش از آنکه امری ارتجاعی باشد، توهینی است به شعور تاریخی مردم. مگر مردم رعیت‌اند که شاه بخواهند؟ مگر در قرن بیست‌و‌یکم هم  باید در پی ناجی ای از تبار پهلوی باشیم؟ همان سلسله‌ای که پدرش با ارتشی از مأموران ساواک، مخوفترین سازمان اطلاعاتی – امنیتی آن دوران، هر صدای مخالفی را دفن میکرد. سلطنت‌طلبی، صرف‌نظر از محتوا، به‌لحاظ شکل نیز حقارت‌بار است: بازتولید رابطه‌ ارباب و رعیتی، با لعاب و تزویر "دموکراسی لیبرال".

اما مردمی که درگیر مبارزه ای سرنوشت سازند تا سرنوشت خود را رقم بزنند، نیازی به شاه ندارند. مردم در ایران، نه رعیت‌اند، نه امت‌اند، نه ملت اند، نه رعایای پادشاهی در انتظار و حسرت تاجگذاری تازه. آنان شهروندان آینده‌اند، و آینده اگر بناست آزاد و برابر باشد، نمی‌تواند به گذشته‌ای تاج‌دار بازگردد.

ادعای آزادی از سوی وارث سرکوب و ساواک

رضا پهلوی در قدرت نیست. اما چون هر اپوزیسیون راست ‌گرای تشنه قدرت، دارد تمرین قدرت می‌کند. تمرین لبخند زدن، تمرین واژگان خوش‌صدا: "آزادی، حقوق بشر، همبستگی". اما آن‌چه در پس این واژگان می‌خزد، پسوندهایی که واقعیت پشت پرده را عریان میکنند، همان واژگان واقعی دستگاه‌های پلیسی است: "نظم عمومی"، "امنیت ملی"، "فروپاشی کنترل‌شده".

آزادی‌ای که با قید "کنترل‌شده" عرضه می‌شود، نه آزادی بلکه مهندسی اعتراض است. کسی که هنوز تاج ندارد و چنین از "کنترل" سخن می‌گوید، اگر روزی تاجی بر سر گذارد، باتوم و دشنه را هم فراموش نخواهد کرد. سلطنت، حتی با کراوات آبی فیروزه ای، یعنی مشت آهنین در دستکش مخملی؛ همان ساواک، فقط با رمز وای‌فای.سلطنت، حتی اگر پادشاهش لبخند بزند، با مشت آهنین و ساواک حکومت می‌کند.

بازی با واژه‌ها: آزادی برای چه کسی؟ آزادی از چه چیزی؟

اما وقتی رضا پهلوی از "آزادی" می‌گوید، باید پرسید: آزادی چه‌کسی از چه‌چیزی؟ آیا آزادی برای کارگر است تا اعتصاب کند، تشکل های مستقل خود را برپا کند، شورا و اتحادیه و حزب کمونیستی – کارگری درست کند، کارخانه را اشغال کند؟ آیا آزادی برای زن است تا حجاب را بسوزاند، هر جور که دوست دارد زندگی کند ؟ برابر و آزاد و متساوی الحقوق باشد؟ یا آزادی برای سرمایه است تا نیروی کار را ارزان‌تر بخرد، آزادانه اخراج کند، و با حمایت پلیس سلطنتی‌ هر اعتصاب و هر تشکل و هر اعتراضی را در نطفه خفه کندو بساط هر نشریه و دفتر حزبی اپوزیسیون و آزادیخواه را با چماقداران و دستگاه امنیت اش جارو کند؟ 

وطنز تلخ تاریخ آنجاست که سلطنت‌طلبی امروز خود را حافظ کارگر و راننده کامیون جا می‌زند، در حالی‌که همزمان در صفوفش شعار "مرگ بر کمونیست" طنین افکن است.یعنی چه؟ یعنی کارگر تا وقتی خوب است که خم شود، لبخند بزند و "جاوید شاه" بگوید. کار کند، ارزش تولید کند و سرمایه انباشت کند. اما اگر خواهان کنترل‌ تولید شد، اگر سخن از خلع‌ید سرمایه کرد، اگر مارکس خواند و کمونیست شد، اگر اعتصاب سازمان داد، کمیته حزبی درست کرد، دست کارگر را در دست کارگر گذاشت، آنگاه جایش زیر شکنجه‌گاه خواهد بود - چه در اوین باشد، چه در زندان تازه آب و جارو شده سلطنت مشروطه در رویای این جماعت و شاید هم کمی اعدام.

و امروز؟ مضحکه از این گذشته فراتر نمی‌رود: رضا پهلوی در تبعید هم با همان سرکرده ساواکی‌ها امثال پرویز ثابتی کار می‌کند که سال‌ها زبان بریده‌اند، شکنجه کرده‌اند، و حالا در دوران بازنشستگی سیاسی خود، نقشه "گذار"برای ایشان می‌کشند و "سایت کوچه" و تلویزیون "من و تو" برای شان راه اندازی میکنند. همان بازوهای امنیتی سلطنت دیروز، امروز زیر نام مشاور و تحلیلگر در کنار "شاهزاده" مشق حکومت می نویسند. نه‌فقط پادشاهی بازگشته، بلکه همراه با همه‌ ارواح خبیثه‌اش: ساواک، سانسور، سرکوب و وعده کمونیست کشی. فقط این‌بار با توییتر و هیاهو در فضای مجازی.

اتحاد وارث سلطنت و دستگاه مذهب

طنز دیگر اما در این‌جاست: رضا پهلوی به ‌صراحت گفته است که اگر قرار باشد با مذهب ستیز شود، بهتر است همین جمهوری اسلامی بماند. یعنی چه؟ یعنی نه‌تنها سلطنت، بلکه بساط دین هم باید پابرجا بماند – این‌بار با شیر و خورشید، اما نه با عمامه‌ و آخوند. و اگر مردم پا را از خط قرمز ایشان فراتر بگذارند و خواهان برچیدن بساط اسلام و دستگاه مذهب باشند، همان بهتر که رژیم اسلامی پا برجا بماند. 

این دیدگاه، همان "اتحاد مقدس" سرمایه، سلطنت، و مذهب است – مثلت ارتجاع که چندین قرن‌ است بر پیکر مردم تازیانه زده.اما نقد و رهایی از سلطه دین شرط اول رهایی انسان است.دین و دستگاه دین، علاوه بر یک باور خرافی وجعلی، بلکه به‌عنوان یک نهاد، به عنوان یک دستگاه مافیایی، بازوی سرکوب و تحمیق تاریخی جامعه بوده است. سلطه‌ دینی، خواه در شکل فقه شیعه، خواه در لباس شریعت شاهانه، همواره ابزار نگهداشتن مردم در اطاعت، کارگر در فقر، و زن در بند است. بازوی ایدئولوژیک و توجیه استبداد و استثمار. 

پهلوی سالخورده می‌خواهد هم سلطنت را نگه دارد، هم دین را؛ و اسمش را می‌گذارد "گذار". اما این گذار نیست، بازگشت است - بازگشت به نظمی که در آن مردم رعیت‌اند، هنر اسباب زینت آلات دربار است، و اعتراض تهدیدی علیه وحدت ملی و سرمایه.

از ساواک تا نتانیاهو: حلقه های یک زنجیر

سلطنت‌طلبی امروز، اما تنها به خاطرات محدود نمی‌شود. در سال‌های اخیر، چهره‌های وابسته به این جریان، با وقاحتی خیره‌کننده، خواستار حمله نظامی دولت فاشیست و جنگ طلب اسرائیل، در ایران شده‌اند.گویا آزادی را باید با F-35 و موشک‌های هوشمند نازل کرد. گویا رهایی، فرزند بمباران و بمب های چند هزار تنی است.اما ما دیده‌ایم که نتیجه‌ بمباران نتانیاهو چیست:نگاهی به غزه کافی ا‌ست - ویرانی بیمارستانها، انهدام مدرسه، سوختن نوزادان در صف نان و بیمارستان، دفن دسته ‌جمعی غیرنظامیان و یک نسل کشی عظیم... حال، همین سناریو را برای ایران می‌خواهند؛ به‌نام "آزادی".

در منطق این جماعت سلطنت پرست، جامعه ایران نه مردمی آزاد، بلکه وثیقه‌ای سوزاندنی برای بازگشت به قدرت این جریان است. خاکستر مردم، فقط باید آن‌قدر ضخیم باشد که دوباره بر آن کاخی بنا شود – این‌بار با پرچم شیر و خورشید، سرود "ای ایران" و فرش قرمز برای شاهزاده.

سرمایه‌داری با آزادی؟ رؤیای غیرممکن

بگذارید صریح باشیم: سرمایه‌داری، به‌ویژه در کشوری چون ایران، با آزادی قابل جمع نیست. سرمایه‌داری در جامعه ای مانند ایران مبتنی بر الگوی نیروی کار ارزان، نیازمند کارگر ارزان است، و کارگر ارزان بدون سرکوب و استبداد و استثمار وحشیانه ممکن نیست. آزادی کارگر، یعنی حق اعتصاب، تشکل، حزب، مطبوعات، شورا - و این‌ها هیچ‌کدام با بقای سود و انباشت سازگار نیستند.سرمایه‌داری، بویژه در ایران، نمی‌تواند با آزادی جمع شود. هیچ نظامی در ایران نمی‌تواند هم سود را تضمین کند، هم حق اعتصاب را، هم انباشت را تضمین کند، هم تشکل مستقل و هم مطبوعات آزاد را.

رضا پهلوی هرقدر از آزادی بگوید، تا زمانی‌که نظام اقتصادی مطلوبش مبتنی بر بازار آزاد، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و توزیع اجتماعی و سرمایه است، در عمل تنها چیزی که آزاد خواهد بود، حرکت آزاد سرمایه و سرکوب آزاد کارگر خواهد بود.

پهلوی امروز با زبان "حقوق بشر" ظاهر می‌شود، اما همین حالا مشاورانش اعلام می‌کند که تا سال‌ها پس از "گذار"، نمی‌توان آزادی داد. چرا؟ چون اول باید امنیت و ثبات حاکمیت و سرمایه تأمین شود. باز همان داستان همیشگی: آزادی پس از تثبیت نظم سیاسی و اقتصادی- اما نظمی که تنها با سرکوب ساخته می‌شود.او تنها یادگار پدرش نیست؛ یادگار فلسفه ساواک هم هست.

بعلاوه اگر شاهزاده‌ای برای "گذار" صف کشیده که هنوز مشاورش سر شکنجه‌گر دیروز است، این گذار، نه به سوی آزادی، بلکه به عمق ارتجاع دیگری است.

فردای آزادی، بدون سلطنت، بدون دستگاه مذهب، بدون سرمایه

اما اگر قرار است فردایی آزاد داشته باشیم، این آزادی نمی‌تواند از دل سلطنت زاده شود. سلطنت، خواه مطلقه، خواه مشروطه، اساساً بازتولید سلسله ‌استبداد و استثمار است. آزادی، در معنای واقعی‌اش، تنها زمانی ممکن می‌شود که: از سرمایه چه به لحاظ سیاسی و اقتصادی خلع ید شود. دست دین از حکومت و جامعه کوتاه شده باشد. و انسان به جای اینکه امت، یا ملت و یا رعیت باشد، تبدیل به عامل آگاه تاریخ و حاکم بر سرنوشت خود شود. 

مردم در ایران، در خیابان‌ها، در کارخانجات، در زندان‌ها، اعتصاب‌ها و مقاومت‌ها، نشان داده‌اند که در پی تاج و تخت نیستند. آنچه جامعه‌ ایران می‌خواهد، دگرگونی بنیادی ساختار است- یک تسویه حساب قطعی با گذشته، با فقر و فلاکت و نابرابری و محرومیت. با تمامی انواع استبداد و ارتجاع. نه بازگشت به نظم گذشته، بلکه رهایی از تمام اشکال سلطه استبداد و استثمار و بی حقوقی.اما آینده‌ای که از دل سلطنت و سرمایه و مذهب زاده شود، چیزی جز بازتولید فقر، نابرابری، سرکوب و استبداد نخواهد بود.

و اگر قرار است انقلابی و جنبشی عظیم برای سرنگونی رژیم اسلامی در کار باشد، باید تا آخر برود - نه تا دروازه‌های کاخ ولایت، بلکه تا تخریب تمامی دستگاه حاکمیت اسلامی وهمچنین خود کاخ و نابودی ریشه‌های نظم کهن، ارتجاع و استثمار از هر نوع شکل آن .و این یعنی سوسیالیسم.و این یعنی، حکومتی مبتنی بر آزادی و برابری و رفاه همگان، یک جمهوری سوسیالیستی!